آسمان آبی
زمین سبز است و دلها قرمز و روشن
سیاهی رخت خواهد بست
از این خوشبختی موهن
تو ای فردای نامعلوم
بگیر دست گرمم را
دیگر از تاریکی و ترس بیزارم
دیگر از بی رنگی و تردید بیزارم
مرا با خود ببر
مرا با خود ببر ، دیگر از خویش هم بیزارم
امیر فخرآور
بسیار تمنا کردم که مرا نیز با خود ببرد لیک ....
تو ای فردای نا معلوم بگیر دستان سردم را
خیلی عالی بود سحر جونم
روزت شاد
سلام سحر جان
یه چیزی تو مایه های اینکه : زمان ، همیشه آخرین راه حل ... !
به امــــــــــــــــــــــــــید آنــــــــــــــــروز !!!
به نام آنکه آسمان را آبی آفرید
اول از همه سلام سحر عزیز تر از جانم
از این که خیلی وقت بود نتونسته بودم بیام اینجا شرمنده
ای تنهایی
مرا از سکوت برهان و دستان آبیم را
از بین هزاران موج بر گیر و به اوج آسمان ببر
آنجا که دیگر نه آینه باشد نه شب سرد سکوت
دوست آسمانی تو
چیزی که انسانهارو زنده نگه می داره امید به آینده است سر بزن به ما
تو ای فردای نامعلوم
بگیر دستان گرمم را ....
خیلی خوشگل بود سحر.عکست که حرف نداشت....یه عالمه معنا توش نهفته بود.قالبتم خیلی ناز شده.مبارکه.خیلی وقت بود نیمده بودم.راستی تو پست بعدیم میخوام یه داستان بدم...هی سر بزن.فکر کنم خیلیا منتظر شنیدنش باشن.
هوا سرد شده.سرما نخوری نازنازی.
دوست دارم.پرستو*یاس سفید
سلام.
بخاطر متن های زيبای عسل خانم و گل روی عليرضا جان من لينکيدم...
فعلا...
اشتباه شد...نظرات قاطی شد يعنی اين رفت برای اون...
معذرت...
سلام.واقعا وبلاگ خیلی خوبی داری .به من هم سربزن .
سلامی به گرمای افتاب