اما کجا؟! هر جا؟! همه جا ؟! هیچ جا ؟!
جایی برای ادامه دادن نبود !
برای نبرد با مرگی که خیلی پیشتر رسیده بود !
برای مبارزه با اجلی که با خنده مهیبش به خوش باوریم می خندید ! خوش باوری منی که فکرمیکردم بر او چیره ام .
اما امتداد مسیر نبودن به پوچی پیوست ، به درک شکست ، من هر بار آنقدر شکستم که ذرات وجودم یارای به هم پیوستن را نداشتند !
ولی یکی آمد !!
با دلی مرده خسته از جور!
همخونی که شاید همخون نبود و بوجود آورنده ای که رفته بود یا مرده بود !
و زندگی ای که شاید زندگی نبود !
جفا دیده ای از زمانه که از سنگینی جورش پناه به مسکن هایی را برایش موجب شده بود که تسکین دهنده نبود !
کسی که هیچگاه نفهمیدم که بود ،
و من نفهمیدنم را جار زدم تا شاید صداقت ناجی ام باشد ، تمام هستی ام ، غرورم را در طبق اخلاص نهام شاید ایثار فریاد رسی باشد .
من با دهان بسته فریاد می زدم با تصور اینکه او خواهد شنید و احساس خواهد کرد ،با دستهایش با چشم هایش با تمامی وجودش.
ولی او نشنید ، نه او شنید نه آنان که فریاد های دیگرم را شنیده بودند .
او که بود ؟!؟!؟ نفهمیدم !
یکی چون من ! شکسته ! بند نخورده ! خسته !
نه او شکسته تر بود ، آنگونه که ذرات ویران شده مرا ویرانتر کرد .
از کنارم گذشت و سهم من از مجاورت با او یک گوشه چشم بود ! یک نگاه ! متفاوت از یکی دیگر !
من دلخوش بودم از این که هوا را برای نفس کشیدن می دزدیدم برای ماند و رسیدن به یک احساس مشترک و آن امید بود و امید یعنی بودن و بودن یعنی زندگی !
ولی ...
ولی او رفت و ندید تنهاییم را و فکر نکرد شاید خرده های پیکرمان در کنار یکدیگر برپا شود ، شاید خردی پیکرم را ندید !
شاید هم خودم را ؟...
شاید من کسی نبودم تا ببیند !
ولی چرا تلاشم را ندید ، تلاش برای کسی بودن ، تلاش برای کسی شدن .
اوهر کس بود رفت ! و در آغاز راه نا امیدی را میهمان دلم کرد ، دلی که تپیدنش را باید ارج نهاد .
زیرا تپیدن در جسمی مجروح که روحی مجروحتر احاطه اش کرده کاری بس دشوار است .
او رفت ومرا در میان جمع تنها گذاشت جمعی که هیچگاه تلاشم را ندیدند !
جمعی که فریادشان را از آنسوی دیوارها شنیده بودم و از پشت حباب های شیشه ای ظاهرشان پدیدار بود ، فریاد مرا نشنیدند!
"او هم !!"
و طنین زنگها برایم آرزو شد زنگهایی که برای انها به صدا در می آید وبرای من خاموش است ، خاموش خاموش
انگار هیچ صدایی شنیده نخواهد شد و قصه تمام شد
قصه زندگی ام شروع نشده تمام شد
با رفتن او ، امید رفت ، زندگی رفت ، تلاش برای آینده بی ثمر ماند !
چرا که آینده به گذشته پیوسته است .
" بخندم؟ !"
" زندگی کنم ؟!"
" برای چه ؟!"
" به امید که ؟!"
او دیگر شکستم را نخواهد دید
" زیرا او رفته است "
نیمه شب ۲۶ دیماه ۸۲
سلام....خوبی ؟...
مرسی اومدی......با تبادل لینک چه طوری ؟......
قربانت
نه مگه میشه یادم بره؟۱
فقطنمیدونم چی بگم؟ بعضی وقتا احساس میکنم انقدر اینایی که میگی از ته قلبته که شایدنظر ندادن و سکوتم بهتر باشه!
سلام
دوران جوانی،پر از شور و اشتیاق است.زود میگذرد.همچنانکه زندگی نیز.....آنگاه که به گذشته نگاه میکنی،لبخند معنی داری بر چهره ات نقش میبندد که حاکی از تحول توست...همیشه سحر باشی
در اوستا و کتاب و در کجا
آمدست اینهمه مهر و وفا
سعی کن با واقعیت کنار بیایی
آی» آئة «َ»آی ة»ّآیی
برو آنجا که باشد به جز این سرا سرایت.
امید برای زندگی لازمه ولی کافی نیست . مکمل امید داشتن صبر ه.هر کی یکی شو نداشته باشه یه جای کارش میلنگه.
باید قوی بود.( میدونم که سخته ولی..).
هر کسی یه موقعی میاد و یه موقعی هم میره این یه قانونه. یا از دنیامون میره یا از یادمون.
نباید گذاشت آدمو با خودش ببر ه !!!
باید قوی بود .
در آخر " پـــرواز را بخاطر بسپار پـــرنده مردنی است
یادت میاد شبی که با هم چت میکردیم. من میگفتم این چه غمیه که تمومی نداره؟ امروز به جوابم رسیدم. غم بی امیدی. بدون امید هیچ غمی درمون نداره. و تو یا بهتره بگم امید تو رو تنها گذاشته . اما مگه زندگی چیه؟ مگه شادی چیه؟ مگه امید چیه؟
بجر اینه که زندگی همین وبلاگه.
و شادی پیامهای از ته قلب خوانندگانه.
و بجز اینه که امید ، نیاز به نوشتنه یک یادداشت جدیده؟
بجز اینه؟؟؟؟؟؟؟
نه......
زندگی همین وبلاگه.
شادی یک کامنت جدیده.
و هنر شاد بودن امیده.
و اینکه تو برای نوشتن مطلب بعدی هنوز مصممی.
امید اینه.
نه اونی که تو رو بخاطر جبر روزگار تنها گذاشت.............
بی خیال.
سلام دوست من :: وبلاگ قشنگی داری :: خوشحالم که با وبلاگت آشنا میشم :: نوشته ی زیبایی بود :: موفق باشی ...
خیلی خوب نوشته بودی واقعا
موفق باشی
فیلمه روایت سه گانه هم امشب دیدم وقت کردی ببین خیلی قشنگه...
زندگی کن به امید روزهای بهتر
تنفس کن به امبد هوایی دیگر
و به خودت بگو
که خوشبختی حق توست
سلام سحر عزیز...
مثل همیشه فوق العاده بود .. از اون نوشته هایی که من دوست دارم ... امیدوارم همیشه باشی و بنویسی ..
مثل اینکه تو هم تنها شدی ..
باید نشان لیاقت بهت بدم ... بیا قلعه !
قربانت شاهد
سلام سحر جان... متن بسیار زیبایی بود...
منتظرت هستم عزیز.
در ضمن عید رو هم تبریک میگم.
پایدار و برقرار باشی.
شاید یکی بهتر بیاد؟
سلام.
با تبادل لینک موافقی؟
خیلی قشنگ می نویسی :
درود بر قلم زیبایت ! چنین قلم زنی و چنین غمی ؟؟
سلام دوست عزیز......امیدوارم که حال شما خوب باشه....تشکر میکنم از شما دوست خوبم....از این همه محبتی که نسبت به ما دارید.....از اینکه به یاد ما هستید و پیش ما میایید از اینکه از صفا و صمیمیت خود به ما میبخشید تا ما هم بتوانیم در مقابل این همه خوبیها قد علم کنیم و خودی نشان بدهیم و این کار بدون کمک و همیاری شما عزیزان تاثیری ندارد.....اپدیت کردم...مطلب جالبی نوشتم...مطلبی که خودم هم باورش نمیتونم بکنم...ولی..........موفق باشید....گمنــــــــــــآم مــــــــــــــــرد
سلام سحر جان!!.. خوبی؟؟؟!!... مرسی که اومدی پیشم!!.. بابا من که تازه از همیشه کمتر نوشته بودم که!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!.....
واقعا زیبا بود. ولی متاسفانه من الان ظرفیت شعرهایی از این دست رو ندارم. گریه های من رو مداوم می کنن!
سایت قشنگی داری امیدوازم همیشه موفق باشی به ما هم سر بزنی خوشحال میشم
زار بگرییم
بر آنچه هست
زیرا چاره جز بودن
نداشته است
و چاره ای جز رفتن
ندارد...
اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد.. تاقیامت دل من گریه میخواد...
سلام دوست عزیز...با ارزوی موفقیت روز افزون شما...و امید به اینکه هر روزتان بهتر از دیروز باشه....ممنون از حضور گرم و صمیمانه شما...افتخار بزرگی بود که در این کلبه حقیر شاهد دیدن شما دوست بزرگوار باشیم....اپدیت کردم وبلاگم رو خوشحال میشم باز هم پیش ما بیایی و با امدنت این چراغ کلبه ما رو روشن نگه داری....تا درودی دیگر بدرود...گمنام مرد
سلام.نمیخوای اینورا سر بزنی؟؟؟!!!