چند وقته بد جوری دچار روز مررگی شدم...لحظه ها می گذره...ثانیه ها میان و می رن...ولی من فقط می شینم و سایه هاشونو تماشا می کنم… همیشه کلی حرف برای گفتن داشتم اما الان احساس میکنم حرفی برای گفتن ندارم یعنی حرف جدیدی ندارم. کلامم به نقطه رسید و دیگر سر خطی وجود نداره همه حرفام یه جوری تکراریه شاید دیگه دلیلی برای نوشتن ندارم ! شاید دیگه ننویسم ! شاید یه مدت به خودم مرخصی بدم و دوباره برگردم به یه زمانی احتیاج دارم تا بتونم دوباره افکار پراکندم رو سر و سامون بدم و دوباره انگیزه پیدا کنم . از همتون ممنونم که تا امروز تحملم کردید و با نظراتون بهم دلگرمی دادین راستش نمیدونم تا کی نتونم بنویسم ولی امیدوارم خیلی زود بتونم دوباره برگردم اینجا چون اینجا رو کلی دوست دارم ! ازش کلی خاطره دارم یه جورایی بهش وابستم راستی اگه کسی می خواد اینجا بنویسه به من خبر بده حاضرم اینجا رو موقتا بهش واگذار کنم ! البته شرط داره ها ......!!!!
صاحب اول و آخرش خودتی ... الکی هم به حراج نذار...
این حرفها چیه سحر جونم؟من میام اینجا حرفهای تو رو بخونم.بابالنگ دراز راست میگه:الکی به حراج نگذار.
تورو خدا نرو ...ما تورو خیلی دوست داریم الانم خونمون روضه است خیلی دعا میکنم پیشمون بمونی ...
نهههههههههههههههههههههه
خواهش می کنم نرو
اگه نمی تونی کمتر بنویس ولی بنویس
ما همه هم خودت رو و هم نوشته هات رو دوست داریم
حیف همچین قلمی دیگه ننویسه
):):):
دوست عزیز ؛ شک ندارم که دلت طاقت نمیاره که ننویسی و
برمیگردی. مطمئن باش...
من ولی برعکس تو..
ایستادن بر تپه تنها مجالیست برای صعود نهایی....کسب نیروی دوباره اگر تمام عمرت را بگیرد یعنی با نام زندگی یک عمر مرگ را تجربه کرده ای....
بیا
زود هم بیا
نظرگاه تو بود
آن عشق
دوراندیش
پشیمان گشته ام
بارها
از کرده خویش
سلام
هر چند زیاد نمیتونم وبلاگت رو ببینم . ولی همیشه
اولین جایی که میبینم وبلاگ تواه .
اینجا با تو قشنگه ارزشش بودن تو! نباشی نیست!
سلام.
هر چیزی یه آغازی داره و یه پایانی .!
وبلاگ نویسی هم از این قانون مستثنی نیست.
همه ماها بنا بر دلایلی که برای خودمون داشتیم و برای رسیدن به هدفی ، به وبلاگ نوشتن روی آوردیم. البته درسته که مقوله اینترنت و مخصوصا وبلاگ نوشتن اعتیاد آوره ولی باید دید انگیزمون از نوشتن چی بوده ؟
آیا موفق شدیم ؟ مسلما اگه به خواسته هایمون رسیده باشیم دیگه انگیزه ای برای ادامه کار نداریم.
و یا اینکه وبلاگ نویسی رو هم مثل خیلی از کارهای دیگه ای که توی زندگیمون انجام میدیم کاری تکراری و روزمره ! شده .
شاید آدم به جایی برسه که دیگه وبلاگ نویسی هم براش کاری بیهوده بنظر برسه. !
همت کردم تمام یادداشتهات رو از فروردین 82 تا اسفند 82 همه رو یکجا خوندم، بعید میدونم که حالت اول برات اتفاق افتاده باشه.!
برای همین مطمئن هستم که دوباره مینویسی !!!! ولی کی؟ نمیدونم ! ... شاید هم اصلا نری . شاید هم بری و یه مدت گمنام بیایی ! ولی هر چی باشه یه پروسه ای یه که برای همه پیش میاد زمان میبره ولی میگذره .!
سخن آخر : " باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایشدش .............بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش "
{" من به بند افسونم
یک دو روزه مهمونم
میگریزم از دنیا شب گرد و پریشونم.
...
...
ای دل ، ای جان برو فکر دگر کن [؟]
یاد یاران برو از سر بدر کن " [!!!!] } آهنگ جدید وبلاگمه اگه دلت خواست برو گوش کن.!
راستی سرود " ای ایران " و کتاب " پیامبران دوشنبه ها میخندند " رو پیدا کردی؟؟
شاد باشی.
برای رفتن هیچ گاه دیر نیست
برای ماندن٬ فرصت کم است. این فرصتها را به تاراج نده
همیشه که نمیشه تازه بود. ولی وقتی تازه شدی برگرد.
با درودی به خانه می آئی
و با بدرودی
خانه را ترک می گویی.
SALAM
ba neveshtehat kheilee hal kardam
vaghean ghashngeh
ye lahzeh khastam gerye konam vaghean maskhareh nist
kheilee jalebeh
harfat mano yade khodam mindazeh yadeh tanhaiam
khahesh mikonam benevis neveshtehato edameh bedeh
سلام. خوب کاری کردی از این خونه ی عنکبوتی که برای خودت درست کردی اومدی بیرون. اگه بخوای میتونی بیایی و عضو گروه ۸۳ نفری ما بشی . بیا پیش خودمون بنویس. اینجا چیه دل آدم میگیره. . قول می دم بهت بد نگذره. بیا بهم سر بزن. قول میدی بهم سر بزنی.؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!۱۱
سلام
بی خود مگه دسته خودته ننویسی
زود بر میگردی مینویسی بودو
منتظرتم
شهرزاد قصه ی تلخشو تموم کرد
من حاضرم برای مدتی در وبلاگت بنویسم... به وبلاگ من هم سری بزن فکر میکنم بیشتر از همه به درد تو بخوره...
یعنی چی؟بیخود...!!!مگه میشه؟بی اجازه؟!؟!؟!؟!عمرا....
سلام
از اینکه می خواهی بری خیلی ناراحتم. در مورد دادن وبلاگت به یه نفر دیگه مخالفم. چون هر کسی متن خودش رو باید بنویسه و کسی شاید نتونه مانند شما قلم بزنه.
استراحت هم لازمه.
به هر حال اگر رفتی منتظر بازگشت شما هستیم.
موفق باشید.
سلام خوبین......وبلاگ جالبیه من تازه اومدم ولی قول میدم که سر فرصت یه نظر توپ برات بدم عزیزم
سلام سحر جون خوفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
وبلاگ خوبی داری از دیدنتم خوشحال شدم ...موفق باشی.
سلام.ممنون که اومدی.متشکرم از کمکت.اگه باشگاه تشریف اوردید لطفاً خودتون رو معرفی کنید تا کمی صحبت کنیم در مورد چیزهایی که نوشتید شاید تونستم کمکی کنم.بای
سلام من اومدم تو میخوای بری
سلام بازم اومدم .... مرسی از نظرت ... با اجازت آیدیتو اد کردم تا بیشتر صحبت کنیم خوشحال شدم...
یعنی چی اون وقت؟؟؟..........
وایییی نهههههه
کجا؟؟؟؟
سلام سحر خانوم
هنوزم Delat Tang Ast ?!
بابا بیخیال (:
امیدوارم زودتر بر گردی و بنویسی
شاهد
فرار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کردی می تونی فرار کنی؟؟؟؟؟؟ همه مرزها بسته ست!!!!! هر جا بخوای در بری گیر میفتی!!!!!!
نه یه مدت استراحت کن دوباره بیا
یه ذره به آینده و اهدافی که در سر داری فکر کن!راه زیادی داری.پاشو ادامه بده....
سلام... رفتی و بی تو دلم پر درده...