همه فقط یه کار و بلدن تا از خسته گیاشون کم شه اون داد زدن سر اون
ولی مثل همیشه اروم میمونه و فقط گوش میده این عصبانی ترشون میکنه بدتر می کنن بیشتر داد میزنن وقتی تخلیه شدن تا یه مدتی هیچ کس نمیدونه که کجاست یا چه کار میکنه براشونم مهم نیست که نمیدونن چون اطمینان دارن که حماقت خطر کردن و نداره .
اما من می دونم کجاست و چه کار می کنه :
میره یه گوشه تو تاریک ترین نقطه خیالش پیدا می کنه زانوهاشو بغل میکنه و سرشو میزاره روش آروم آروم گریه میکنه و مثل همیشه فقط سینه باد از اشکاش پذیرایی میکنه .
وقتی اون گریه میکنه زمین اونقدر تند میچرخه که بعضی وقتا فکر میکنه زمین دوست داره منفجر بشه و ساعت اونقدر تند حرکت میکنه که عقربه ساعت شمارش دیده نمیشه .
با هر قطره اشکی که از چشماش می یاد روحش یه ترک بر میداره و این تا وقتی ادامه پیدا میکنه که چشماش دیکه هدیه ای برای گونه هاش نداشته باشن .
اونوقت بلند میشه یه آبی به صورتش میزنه یه لبخند رو لباش نقاشی میکنه و می یاد پیش بقیه هیچ کس هم نمی دونه چه اتفاقی افتاده .
اون دلش نمی خواد کسی بدونه که گریه میکنه پس بیا منو تو هم به هم قول بدیم که به کسی نگیم .