گرگی و شتری خانه یکی شدند و قرار گذاشتند که از آن پس جدائی از میان برداشته شود و دو خانواده یکی به شمار آیند .
روزی شتر برای تلاش معاش به صحرا رفت و گرگ یکی از بچه های او را خورد و در گوشه ای خزید . چون سرو کله شتر از دور پیدا شد گرگ پیش دوید و گفت: ای برادر بیا که یکی از بچه هایمان نیست !
شتر بیچاره نگران پرسید: یکی از بچه های من یا بچه های تو !؟
گرگ گفت: رفیق باز هم من و تو کردی ؟ یکی از آن پا پهن ها !
به نظر شما این قصه چقدر به قصه امروز مملکت ما شباهت داره ؟؟؟؟!