یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

گمشده در آینده



ساعت 10 صبح ، گوشه اتاق نشستم ! اصلا حس خوبی ندارم ، یه جور دلهره ، اضطراب ، شاید هم ترس ! ترس از خودم ، از آدم های دور و ورم ، ترس از امروز ، ترس از فردا ، ترس از آینده گنگ و مبهم . آینده ای که هیچی ازش نمی دونم ولی خیلی وقته توش قدم گذاشتم ! هر روز بیشتر دارم به عمق آینده فرو می رم بدونه اینکه بدونم چیکار باید بکنم . راه خروج از آینده رو بلد نیستم ، گاهی از آدم هایی از کنارم می گذرن راه خروج از آینده رو می پرسم اما اونا هم نمی دونن ، 22 سال که دنبال راه خروج آینده می گردم اما هر چی بیشتر تلاش می کنم کمتر نتیجه می گیرم . انگار اصلا این آینده هیچ راه خروچی نداره ولی ....

دینگ . دینگ . دینگ  ساعت 10:18:37 آغار سال 1383 و من همچنان در آینده گم شده ام حالا یه سال دیگه هم وقت دارم که دنبال راه خروج باشم !