یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

انتظار

انتظار

هنوز چند وقت از آمدنت نمی گذشت . غریبه ای  که
دیگر آشنا بودی دیگر جزئی از ما شده بودی ، چهره گشاده و رفتار گرمی داشتی و خیلی زود با رفتار گرمت همه را متوجه خودت کردی و با همه صمیمی شدی ، دیگر به بودنت عادت کرده بودیم ، تو هم از ما شده بودی !

ولی ...

زود هم رفتی ، ایندفعه آشنایی بودی که می خواستی غریبه شوی ، ولی اینبار مانند بار اول راحت نبود همه از رفتنت ناراحت بودیم ، روزی که رفتنت حتمی شد با خوشحالی این خبر را به همه دادی

اما...

من غم را در چشمانت دیدم ، همه از این که تو خوشحال بودی شاد بودند ولی من نمی توانستم شاد باشم به صدایت ، به چشمهایت به گفتارت و به خودت عادت کرده بودم حتی تصور این که می خواهی ترکمان کنی برایم دردناک بود !

ولی ...

 همانگونه که آمدی رفتی !

وقتی آمدی گفتی میخواهی برای همیشه بمانی و من هم درقلبم جایی همیشگی برایت ساختم ولی تو رفتی و جایت در قلبم خالیست !

در همان حال غربت می خندیدی ولی غم در چشمانت موج میزد و بغض گلویت را می فشرد ، می خواستی بگویی شادی، نقشت را خوب بازی می کردی ولی من فهمیدم چو من هم نقش بازی میکردم. وقتی که می رفتی گفتی هرگز فراموشتان نمی کنم ، وقتی رفتی گفتی هرگز فراموشم نکنید ، وقتی می رفتی نمی توانستم حرف بزنم ، با رفتنت غربت وجودت ، غصه چشمانت و بغض گلویت را برایم به یادگار گذاشتی ، بغضی که بیش از تو مرا آزار می داد و نمی گذاشت که بگویم که همیشه در خاطرمی و بگویم که چهره ات را روی افکارم حک کرده ام و بگویم که در قلبم جای داری.

بغض مال تو بود با خودت آوردی بودی ولی وقتی رفتی با خودت نبردی ، نگران بودی مدام می گفتی  فکر می کنم چیزی را جا گذاشته ام ، خبر نداشتی که خودت را جا گذاشته ای !

وقتی که می رفتی به همه گفتی خداحافظ ولی وقتی به من رسیدی گفتی به امید دیدار

ولی ...

حالا که رفته ای همه چیز را فراموش کرده ای ، حتی خودت را که اینجا جا گذاشته ای، همه چیز را فراموش کرده ای حتی حرفهای خودت را که می گفتند فراموشتان نمی کنم ، ولی بدان اینجا هیچ چیز فراموش نشده ، اینجا همه چیز تازه است ، اینجا گذشته ها را دور نمی ریزند  اینجا همیشه برای خاطرات جدید جا هست اینجا هیچوقت خاطرات کهنه نمی شود.

همیشه در خاطرمی و همیشه در انتظارت می مانم تا به دنبال خودت بیایی تا به جای چهره ات که همیشه جلوی چشمانم است خودت را ببینم .

نوشته امیر

رنگ عشق



به نظر شما عشق چه رنگی ؟!
 آبی .. سبز .. سفید .. قرمز .. بنفش .. ......؟!؟!؟
خیلی ها میگن عشق باید آبی باشه مثل آسمون ، آبی و صاف ، مثل دریا ، باید زلال باشه اونقدر زلال که آبی آسمون توش انعکاس پیدا کنه . اما آسمون هم گاهی ابری میشه اونوقت دیگه آبی نیست ! سیاه ! پر از ابره ، دیگه انعکاسش هم تو دریا آبی نیست اونوقت دریا هم سیاه میشه، تار و کدر میشه ، طوفانی میشه تمام زلالیش رو از دست میده .........!
بعضی ها میگن عشق باید سفید باشه مثل برف ،مثل یاس ، مثل مریم ، ساده و بدونه هیچ نقطه تیره و رنگی ، سفید یکنواخت ، اونوقت اگه یه نقطه کوچیک رنگی هم روش پیدا بشه دیگه نمیشه اسمش رو رنگ عشق گذاشت . هممون می دونیم که سفید یکنواخت خیلی پایدار نیست پس سفید هم نمیتونه رنگ عشق باشه ! !
شاید سبز رنگ عشق ! مثل بهار ، مثل بید های توی پارک ، مثل سبزه تو هفت سین ، سبز رنگ زندگی ، شاید بیشتر از همه رنگها به عشق بیاد اما وقتی خزان میاد خیلی از سبزها رنگاشون رو از دست میدن ، زرد میشن ، نارنجی میشن اونوقت عشق های سبز هم لحظه مرگشون نزدیک میشه ، بعضی ها میگن خزان مرگ نیست تولد دوبارست ، شروع دوبارست ، اما عشق نه میتونه سبز باشه ، نه زرد و نه نارنجی ، چون این چرخه رو تا هر جا که ادامه بدی میاد ، یه روز سبز سبز میشه دوباره یه روز زرد یه روز نارنجی هیچوقت ثابت نمی مونه اونوقت اونقدر خودمون رو درگیر این رنگها می کنیم که خود عشق فراموش میشه.!
شاید هم عشق باید قرمز باشه ، اونایی عشق رو قرمز میبینن میگن عشق رنگ غروبه ، میگن عشق رنگ طلوع میگن عشق رنگ حرکت ، رنگ تحول ، میگن غروب سرخ همه رو مجذوب خودش میکنه ، میگن قرمزی فلق هم دست کمی از غروب نداره میگن سرخی عشق انرژی آدم رو چند برابر میکنه اما سرخی غروب خیلی کوتاه ، قرمزی مطلق 1 ثانیه هم طول نمیکشه بعدش یا سفید میشه یا سیاه ، چون مرز بین قرمز و سیاه و سفید خیلی کم ، کمتر از اونکه فکرش رو بشه کرد .
 اصلا شاید عشق باید همه رنگ باشه مثل رنگین کمون ، هم سبز ، هم زرد ، هم نارنجی ، هم قرمز ، هم آبی و هم سفید ، دقیقا مثل یه جعبه مداد رنگی وقتی مداد رنگیهامون همه رنگ داشته باشن اونوقت نقاشیهامون خیلی قشنگتر میشه ، اما خیلی از ما ها اصلا نقاشی بلد نیستیم ، اونوقت اگه بهترین و بیشترین رنگهای دنیا رو داشته باشیم باز هم نمی تونیم عشق رو قشنگ بکشیم . 

من میگم عشق باید بی رنگ باشه مثل شبنم روی گل ، مثل اشک ، خودش بی رنگه اما همه رنگها رو تو خودش داره همه چیز و همه رنگ ها رو توخودش منعکس میکنه از سیاهی تنفر گرفته تا سرخی عشق ، از سبزی مهر تا سفیدی محبت همه چیز رو میشه توش دید ، پاکتر از بارونه و زلال تر از آب رودخونه ، برای همینه که میتونه رنگهای واقعی رو نشون بده . کاش عشقهامون بی رنگ باشه اونوقته که همه چیز رومی تونیم اونجوری که هست ببینیم ،تمام زشتیها و زیبایی ها رو .

به نظر شما عشق چه رنگی میتونه باشه ...... ؟؟؟؟؟!!!



انتقام خودمان را از زندگی بستانیم پیش از آنکه در چنگال او خرد شویم .... خوش باشیم و فراموش کنیم ، تا خون این مایع زندگی که از هزاران زخم ما جاری است را نبینیم

                صادق هدایت                                                                                         
------------------------------------------------------------------------
چند وقته که نتونستم به وبلاگهای دوستام سر بزنم سعی میکنم از این به بعد همیشه بیام ، منتظر باشید

دعا



مردی با موههایی همچون برف و نگاهی نافذ و صدایی دلنشین  کسی که هیچگاه از خاطره ها نمی رود ، او برای هر روز وهر لحظه از خود یادگار به جا گذاشته تا همچنان یادآورش باشیم .

باز هم نوروز خواهد اما و هر سال اولین شکوفه های بهاری یادآور  شکوفه می رقصد از باد بهاری شده سرتاسر دشت سبز و گلناری شکوفه های بیقرار روز آفتابی به صبا بوسه دهند با لب سرخابی ....

 باز هم دختران و پسران ایرانی با ترانه هایش عاشق میشن و مهتاب را زمزمه می کنند: مهتاب امشب که پیش تو ام او رفته و من مانده ام ، افسوس،‌ رفت و آن دوران گذشت....

باز هم در عروسی ها همه به دور عروس و داماد جمع خواهیم شد و زمزمه میکنیم  دوماد کجایی، دستاش حنایی، عشقش خدایی گل به سره، زلفش گلابتون، لپاش مثال خون ، خوش خلق و مهربون شادوماد....

باز هم در اولین باران پاییز آهسته بارون بارون رو زمزمه می کنیم
  بیاد دعا کنیم هنوز جای امیدی هم هست 

لینک یکی از
آهنگ های معروف با صدای ویگن
این هم آدرس وب سایتش  روی عکس کلیک کنید
 

Nothing

You say I love flowers, but you pick them
You say I love birds, but you cage them
You say I love rain, but you close the window in the rain
I am afraid when you say I love you