یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

فاصله

فاصله یه حرف ساده ست بین دیدن و ندیدن   
تو بگو صرف با کدومه
شنیدن یا نشنیدن

!!!!!چی بگم

سلام

امروز اومدم تشکر کنم از همه دوستام که بهم میل زدن ، برام کارت فرستادن و حتی اونایی که تلفن زدن و تولدم رو تبریک گفتن می خوام بگم واقعا من رو شرمنده خودتون کردین ، کلی دلگرمم کردین ، خیلی امیدوارم کردین ، اومدم ازتون تشکر کنم که 1 سال تنهام نذاشتین ، چون پارسال واقعا برام سال سختی بود ، چون همه چیز دست به دست هم داده بود تا من از اهدافم دور شم تقصیر خودمم نبود ، من اسمش رو میذارم سرنوشت یا تقدیر !

به هر حال هرچی بود دیگه تموم شد ،  365 وقت دارم که جبران کنم ، می خوام امسال قدم هام رو محکمتر بردارم اما سنجیده تر  ، دلم می خواد امسال هم همتون کنارم باشید ، برام دعا کنید و بهم امید بدین تا بتونم  اونی بشم و به اونجایی برسم که  می خوام !!!!!

HAPPY BIRTHDAY


                              

7670
روز پیش یه کوچولوی ناز و خوشکل به دنیا اومد ، اون کوچولوی ناز که حالا بزرگ شده فردا وارد بیست و دومین تابستون زندگیش میشه اون الان مثل همه آرزو ها و هدفهای بزرگ و کوچیک داره بیاد براش دعا کنیم که به تمام اهداف و آرزو هاش برسه !

انتظار

تمام امروز رو منتظر بودم ! تمام دیروز رو هم منتظر بودم ! اصلا تمام این هفته رو منتظر بودم ! شاید هم تمام ماه رو ! یا اصلا تمام سال رو ! شاید چند سال که منتظرم ! ولی این رو می دونم که انتظار رو خوب می شناسم ! اون هم من رو خوب می شناسه ، مدتهاست که با هم دوستیم ، تا حالا بارها باهاش درد دل کردم ! اون هم گوش کرده یعنی همیشه گوش میکنه ، فقط جواب نمی ده ! شاید هم جوابی نداره که بده ! شاید می دونه که طاقت جوابش رو ندارم ! شاید می دونه اگه جواب بده انتظار برام خیلی سخت تر میشه یا شاید هم دیگه اصلا منتظر نباشم .

می دونید چیه ؟! دلم می گه دیگه زیاد نباید منتظر بمونم ! میگه انتظارم خیلی زود تموم میشه ! نمی دونم به حرف دلم گوش کنم یا نه ! نمیدونم ! باید باز هم منتظر باشم ؟! باشم یا نباشم ! به هر حال من فردا رو هم منتظرم ! پس فردا رو هم منتظرم ! اصلا تا آخر هفته هم منتظرم ! شاید هم تا آخر ماه یا تا آخر سال منتظر باشم ! ولی کی میدونه من بلاخره تا کی باید منتظر باشم ؟؟؟؟؟!!!؟!؟!؟!؟!

 

قصه گرگ و شتر

 

گرگی و شتری خانه یکی شدند و قرار گذاشتند که از آن پس جدائی از میان برداشته شود و دو خانواده یکی به شمار آیند .

روزی شتر برای تلاش معاش به صحرا رفت و گرگ یکی از بچه های او را خورد و در گوشه ای خزید . چون سرو کله شتر از دور پیدا شد گرگ پیش دوید و گفت: ای برادر بیا که یکی از بچه هایمان نیست !

شتر بیچاره نگران پرسید: یکی از بچه های من یا بچه های تو !؟

گرگ گفت: رفیق باز هم من و تو کردی ؟ یکی از آن پا پهن ها !

 

به نظر شما این قصه چقدر به قصه امروز مملکت ما شباهت داره ؟؟؟؟!

وای ی ی ی ی ی

بلاخره بلاگ اسکای درست شد خیلی دلم براش تنگ شده بود
راستی 5 شنبه خیلی خوش گذشت ( قابل توجه اونا که نیومدن 
خیلی زود با مطالب جدید میام
راستی در مورد قرار
اینجا بخونید ! عکس هم هست ! اگه گفتید من کدومشونم