یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

کوچه خاطره ها

 

امروز بعد 15 سال از کوچه بچگی هام گذشتم ، خیلی ساکت بود خیلی سوت و کور بود  دلم یه دفعه گرفت یاد قدیما افتادم ، یاد اون روزا که کوچه پر از بچه های کوچیک و بزرگ بود ، یاد زمستوناش که انقدر گوله برف سرهم پرت می کردیم که خسته بشیم ، یاد اول مهر که همه با هم مدرسه می رفتیم ، یاد امتحانهای آخر سال که برامون تعطیلات تابستون رو میاورد ، یاد عمو لطیف که همیشه ازش بستنی یخی می خریدیم حالا دیگه از خیلی از اون بچه ها خبر ندارم ، سالهاست که هیچکدومشون رو ندیدم اگر هم ببینم نمی شناسمشون ، از اونا فقط خاطره هاشون مونده ولی کاش خودون هم می موندن ، خیلی دلم می خواد دوباره همشون رو ببینم .!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد