-
من!!
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 20:44
من بلد نیستم ترانه بخوانم من بلد نیستم شعر بگویم من بلد نیستم ساز بنوازم من بلد نیستم به دروغ لبخند بزنم من بلد نیستم بی جهت شاد باشم من بلد نیستم تنها بخندم من بلد نیستم گریه نکنم من بلد نیستم خاطره نداشته باشم من بلد نیستم خاطرات رو فراموش کنم من بلد نیستم لحظه ها رو نبینم من بلد نیستم برگهای چنار را خورد کنم من بلد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 18:16
سلام امروز فقط اومدم چند مورد بگم و برم ـــ چند وقته بد جوری قاطی کردم خوشبختانه بهمن داره تموم میشه بهمن همیشه برای من ماه خیلی بدی بوده امسال هم روش از اول بهمن هر چی اتفاق بد بود افتاده . آخریش هم سوختن هارد نازنینم بود حالا همه نوشته هام و تمام فایل ها و برنامه ها و کلی چیز دیگه ای که توش داشتم پرید تازه از اون هم...
-
Valentine
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 21:53
اگه خوب دقت کرده باشید این روزها میتونید ردپای زیبای عشق رو دور و برتون ببینید , کارتهای رنگارنگ تبریک , عروسکهای قشنگ , انواع و اقسام شکلات , کاغذهای رنگی و بالاخره قلبهای قرمز در طرحها و سایزهای مختلف بازهم اگه این روزها سری به مراکز فروش اینطور جاها زده باشید حتما با افرادی مواجه شدید که با شور و اشتیاق مشغول خرید...
-
دستنوشته
شنبه 18 بهمنماه سال 1382 21:29
می رفتم تا به جایی برسم اما کجا؟! هر جا؟! همه جا ؟! هیچ جا ؟! جایی برای ادامه دادن نبود ! برای نبرد با مرگی که خیلی پیشتر رسیده بود ! برای مبارزه با اجلی که با خنده مهیبش به خوش باوریم می خندید ! خوش باوری منی که فکرمیکردم بر او چیره ام . اما امتداد مسیر نبودن به پوچی پیوست ، به درک شکست ، من هر بار آنقدر شکستم که...
-
آغاز
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1382 20:54
آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم . با هر نفس هزار بار بسوی مرگ دویدیم . تو این قمار کوتاه , نبرده هستی باختیم تا خنده رو ببینیم از گریه آینه ساختیم . آدم خیلی حقیره , بازیچه تقدریه پل بین دو مرگه , مرگی که ناگزیره . حتی خود تولد آغاز راهه مرگه , حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه ......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1382 09:42
بلاخره پسوردم درست شد! دوباره همین جا می نویسم
-
دیوونه
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 23:59
دارم دیوونه می شم.شایدم شدم و خبر ندارم.نمی دونم آدم وقتی دیوونه بشه می فهمه دیوونه شده یا نه؟ خیلی تنهام. هر کی میاد پیشم م ی گه از تنهایی درت میارم.ولی وقتی میاد تو تنهاییم می بینه که خیلی تنهام،می ترسه ، جا می زنه ، می ز اره می ره ، حرفی هم نمی زنه ، حتی نمی گه خداحافظ . اما نه ... شاید بگه .آره، شاید بگه حوصلتو...
-
تا همیشه
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 23:04
آنگاه که می رفتی، روز آمدنت یادت نبود؟ گفته بودی می مانی،تا همیشه! به پایان « همیشه » رسیدی که رفتی؟!
-
یه راز
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 19:49
سرمایه های هر دلی حرفهاییست که برای نگفتن دارد .
-
دلتنگی
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 23:30
دلم نمی خواد با چشمای پر اشک بهم نگاه کنی . دلم نمی خواد با نگاه غمگین بهم لبخند شاد بزنی. دلم نمی خواد حتی یه لحظه چشمای روشنت رو رنگ تیره اشکات بگیره. دلم نمی خواد صورت قشنگت ، از اندوه تاریک بشه. دلم نمی خواد جار شدن شبنم رو از چشمات ببنم. دلم نمی خواد احساس ناراحتی کنی. دلم نمی خواد فراموش بشی آخه آگه تو فراموش...
-
جاده
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 22:34
همه ما روز اولی که متولد می شیم اول یه جاده ایم ، همه مسافری هستیم که باید این مسیر رو طی کنیم تا به مقصد برسیم ! توی این جاده پر از تابلوی دور زدن ممنوع ، هیچ راه برگشتی نداره ! توش پر فرعی که از جاده اصلی جدا میشه ، اگه اشتباهی یکی از این فرعی ها رو بریم اونوقت برگشتن توی مصیر اصلی به این راحتی ها نیست . طول این...
-
دنیایی که در آن زندگی می کنیم
شنبه 15 آذرماه سال 1382 20:46
اگر همه جمعیت روی زمین 100 نفر باشند ! با نسبتهایی که امروز وجود دارد خواهیم داشت : 57نفر آسیایی 21 نفر اروپایی 8 نفر آفریقایی و 6 نفر آمریکایی اند( از آمریکای شمالی وجنوبی ) 52 تا زن و 48 تا مرد 30 نفر سفید پوست اند و 70 نفر رنگین پوست 30 نفر مسیحی اند و 70 نفر مسیحی نیستند 6 نفر 59% کل ثروت دنیا را دارند که از...
-
(عشق (2
دوشنبه 10 آذرماه سال 1382 22:28
عشق صدای فاصله هاست . صدای فاصله هایی که غرق ابهامند .
-
غریب آشنا
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1382 00:12
از او آغاز شد ! در غربت دل سرگشته و حیران و مدهوش به دنبال سرپناهی بودم که خود را از سیل اشک شقایقها و شب زنده داری اقاقیها نجات دهم ، در زیر باران پر محبت یک دوست به دنبال ستاره های کرمان، محیط پر عشق حافظیه و سرای مغنی و معنوی امام رضا گشتم در همان حال بود که باران وجودم را شستشو داد و گناهانم را بر سیل توبه ها روان...
-
آنروز
شنبه 1 آذرماه سال 1382 13:50
!!آنروز که تو آمدی صبح بود و آسمان سرخ و فصل عشق نمیدانم چرا با من آشنا شدی ؟! هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احساساتم را با سنگ نا مهربانی ها می شکنی ، شمع آرزوهایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیال سوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزو سفر می کنم روزی نا آشنا با کوله باری از تنهایی در جاده زندگی به جستجوی...
-
هرغروب تو را من چشم در راهم
دوشنبه 26 آبانماه سال 1382 18:12
-
انتظار
شنبه 17 آبانماه سال 1382 23:21
هنوز چند وقت از آمدنت نمی گذشت . غریبه ای که دیگر آشنا بودی دیگر جزئی از ما شد ه بودی ، چهره گشاده و رفتار گرمی داشتی و خیلی زود با رفتار گرمت همه را متوجه خودت کردی و با همه صمیمی شدی ، دیگر به بودنت عادت کرده بودیم ، تو هم از ما شده بودی ! ولی ... زود هم رفتی ، ایندفع ه آشنایی بودی که می خواستی غریبه شوی ، ولی...
-
رنگ عشق
سهشنبه 13 آبانماه سال 1382 23:09
به نظر شما عشق چه رنگی ؟! آبی .. سبز .. سفید .. قرمز .. بنفش .. ......؟!؟!؟ خیلی ها میگن عشق باید آبی باشه مثل آسمون ، آبی و صاف ، مثل دریا ، باید زلال باشه اونقدر زلال که آبی آسمون توش انعکاس پیدا کنه . اما آسمون هم گاهی ابری میشه اونوقت دیگه آبی نیست ! سیاه ! پر از ابره ، دیگه انعکاسش هم تو دریا آبی نیست اونوقت دریا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آبانماه سال 1382 12:35
انتقام خودمان را از زندگی بستانیم پیش از آنکه در چنگال او خرد شویم .... خوش باشیم و فراموش کنیم ، تا خون این مایع زندگی که از هزاران زخم ما جاری است را نبینیم صادق هدایت ------------------------------------------------------------------------ چند وقته که نتونستم به وبلاگهای دوستام سر بزنم سعی میکنم از این به بعد همیشه...
-
دعا
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 21:26
مردی با موههایی همچون برف و نگاهی نافذ و صدایی دلنشین کسی که هیچگاه از خاطره ها نمی رود ، او برای هر روز وهر لحظه از خود یادگار به جا گذاشته تا همچنان یادآورش باشیم . باز هم نوروز خواهد اما و هر سال اولین شکوفه های بهاری یادآور شکوفه می رقصد از باد بهاری شده سرتاسر دشت سبز و گلناری شکوفه های بیقرار روز آفتابی به صبا...
-
Nothing
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1382 21:11
You say I love flowers, but you pick them You say I love birds, but you cage them You say I love rain, but you close the window in the rain I am afraid when you say I love you
-
دلم یه بهونه میخواد
جمعه 25 مهرماه سال 1382 21:45
گاهی از خودمو اطرافیانم اونقدر خسته میشم که چشمام رو همه چیز می بندم اونوقته که دیگه هیچی برام مهم نیست ، هیچ حسی ندارم دیگه مهم نیست کی هستم ، کجا زندگی می کنم و چیکار میکنم ، دیگه مهم نیست کسایی رو دوست دارم یا کسایی دوستم دارن !!!!! اونقدر خسته میشم که حس می کنم به هیچی وابسته نیستم ، هیچ ریشه ای ندارم ، از همه چیز...
-
شکلات
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 07:00
با یک شکلات شروع شد. من یک شکلات گذاشتم توی دستش. اون یک شکلات گذاشت توی دستم. من بچه بودم اون هم بچه بود, سرم را بالا کردم, سرش را بالا کرد, دید که منو می شناسد, خندیدم. گفت: دوستیم ؟ گفتم: دوست دوست گفت: تا کجا؟ گفتم: دوستی که تا ندارد گفت: تا مرگ ؟ خندیدم و گفتم: من که گفتم تا ندارد . گفت باشه تا بعد از مرگ, گفتم:...
-
مریم
شنبه 19 مهرماه سال 1382 21:29
باد سرد خزان گلبرگ های گل مریم را به آهستگی تکان میداد. مریم ناله کنان خبر دوری خود را همراه باد به گوش بلبل شیدا فرستاد ، پرنده زیبا با دلی کوچک و پر از تپش خود جسم نحیف و بی رمقش را به مریم رسانید و ناله و زاری آغاز کرد که این چه وقت دوریست ، من چگونه درد هجران تو را می توانم تحمل کنم ؟! بیچاره گل مریم شبنمی از...
-
عشق
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1382 13:23
سلام پیشنوشت :هر چند وقت یه بار بعضی از دوستای عزیرم زحمت می کشن برام میل می زنن و نوشته هاشون روبرام می فرستن ، امروز برای اولین بار نوشته های آزی رو اینجا می زارم شما هم اگه خواستید نوشته هاتون رو بفرستید ، قول میدم که ازشون استفاده کنم. ما انسانها زمانی می رسه که متوجه می شیم تمام چیزایی که براشون تلاش و مجاهدت...
-
ای کاش اسفنجی بیابم
دوشنبه 14 مهرماه سال 1382 23:04
ای با من های بی من! و ای نزدیک های دور ! مگر تلنگر های صداقتم را ندیدید که کینه هایتان را نثارم می کنید؟! .... زلالی احساسم ، کدری رفتارتان را تاب ندارد . کاش اسفنجی می یافتم تا تنقرهایم را جذب کند . می ترسم از آن هنگام که این گلوله های آتش گریبانی را بگیرد . آنوقت خواهم سوخت و خواهم سوزاند . کاش همان دختر بچه ای باشم...
-
شبهنگام
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 01:26
به راستی شب این کلمه دو حرفی چیست؟! شبها در افکار من حجم گل و غنچه های نشکفته چند برابر می شود ! شب امید صبحگاهان و سپیده دمان است! شب پایان پرواز کبوترها و سار ها نیست ! شب برای لادن های باغچه مرگ نیست ! غنچه سفید یاس در شب خودنمایی می کند . قطرات شبنم عشق شب بر دل می نشیند ، در شب است که گل زیبا در آغوش ظلمت شبانه...
-
همتون رو دوست دارم ! I LOVE ALL
جمعه 11 مهرماه سال 1382 13:20
« انسان برای گفتن یک جمله کوتاه کمتر از 1/0 ژول انرژی مصرف میکند ( 1/0 ژول کار انجام میدهد ) و به نیرویی کمتر از 1 نیوتون نیاز دارد !! در حالیکه برای خوردن یک وعده غذا حداقل به 100 ژول و برای پیمودن مسافت 10 متری ( برای فردی هم وزن من! ) به حداقل ۶۰۰۰ ژول انرژی نیاز دارد !! » وقتی گفتن یک جـمـله اینقدر آسان و کم هزینه...
-
گره
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 22:00
چند روز که RAM کم آوردم حسابی دارم Hang میکنم نمی دونم چرا هیچی اونجوریکه ما می خوایم نمیشه ، این همه تلاش میکنیم ، این همه خودمون رو به آب و آتیش می زنیم باز هم نمیشه . اصلا چیزی که از اول قرار باشه نشه هر کاری هم کنیم باز هم فایده نداره ، گاهی اوقات زندگی اونقدر می پیچه ، انقدر گره می خوره که خود آدم هم نمی فهمه...
-
فصل انتظار
شنبه 5 مهرماه سال 1382 21:34
بلاخره پاییز هم اومد ، روزاش داره یکی یکی میاد و میره ، تو پاییز من همیشه یه حس دیگه دارم ، یه حس غریب ولی دوستداشتنی ، یه حس قشنگ ، یه حس رنگی ! نمی دونید چه لذتی داره که روی برگهای رنگی راه بری و به صداشون گوش کنی ، به نظر من قشنگترن ملودی های دنیا رو می سازن و همزمان انگار دارن حرف می زنن ، آره حرف میزنن از رهگذر...