یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

دیوونه

دارم دیوونه می شم.شایدم شدم و خبر ندارم.نمی دونم آدم وقتی دیوونه بشه می فهمه دیوونه شده یا نه؟

خیلی تنهام.

هر کی میاد پیشم میگه از تنهایی درت میارم.ولی وقتی میاد تو تنهاییم می بینه که خیلی تنهام،می ترسه، جا می زنه، می زاره می ره، حرفی هم نمی زنه، حتی نمی گه خداحافظ .

اما نه ... شاید بگه  .آره،  شاید بگه حوصلتو ندارم.شاید بگه تو زیادی تنهایی.با تنهاییت خوش باش.باهاش حال کن.

دیگه از این سرما خسته شدم.از رو نمی ره.هی بیشتر میشه.یکم سردمه!

راستش نمی دونم سردمه یا گرممه. به هم ریختم ،داغونم.

نمی دونم بخندم یا گریه کنم.وقتی می شینم دلم می خواد پاشم وایستم.وقتی راه می رم خوابم می گیره.وقتی می خوابم خوابم نمی بره.وقتی می خوام بنویسم هیچی برای نوشتن ندارم.ولی وقتی نخوام بنویسم ، همینطور زیر مشت و لگد کلمات توی مغزم له می شم.

نمی دونم چمه!!!

چقد تنهام...

حقمه .

دیوونه به تنها بودن محکومه

همیشه دیوونه ها به سرزمین تنهایی تبعید می شن.

تنهایی حقمه...حقمه.........حقمه ..... چون دیوونم .

اما میگن دیوونه غم ندارن ، پس چرا من این همه دارم .

شاید هنوز دیوونه نشدم !

شاید دارم دیوونه میشم ، یکی به من بگه دیوونه ها چی شکلین !!

تا همیشه


آنگاه که می رفتی،
روز آمدنت یادت نبود؟

 گفته بودی می مانی،تا همیشه!
به پایان «همیشه» رسیدی که رفتی؟!

یه راز



سرمایه های هر دلی حرفهاییست که برای نگفتن دارد .