یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

امروز خیلی خوشحالم

صدا ها هر لحظه بلند تر میشه ! صدای دو تا آدم بزرگ که باز به جون هم افتادن ، صدای دو تا بچه هم می یاد ، یکی شون میگه مامان من زورم بهش میرسه تو برو کنار و اون یکی فقط گریه میکن ( شاید چون هنوز حزف زدن یاد نگرقته ) ! صدای باز شدن در میاد و بعد محکم به هم خوردنش و بلا فاصله بعدش در خونه ما کوبیده میشه ، می تونم حدس بزنم کیه ! در رو باز میکنم ! صبا دختر کوچیک همسایه بغلی میاد تو و بلند داد میزنه " بابا باز مامان رو کشت "، خواهرم یواشکی میگه هنوز نکشته صدای هردوشون میاد ، صبا تو چشام نگاه میکنه و دستم رو میگیره و میگه: من زورم بهش نرسید ، بیا بریم با هم بابا رو بکشیم !

صبا رو بغل مبکنم و میبرم تو اتاق تا صدای کمتری رو بشنوه و سعی میکنم آرومش کنم ، ولی صدای دعواشون هر لحظه بلند تر میشه و البته زبان اصلی !

ساعت 11 شبه ، صبا خوابیده ، باباش اومده دنبالش ، میگم بذارید شب همین جا بخوابه صبح میارمش ، میگه بچه شب باید پیش مادرش باشه ، یه نگاهی با تنفر بهش می ندازم و میرم صبا رو بیارم که بهش بدم !

چقدر از این آدم ها متنفرم ! آدم های که ادعای سواد و  تحصیلات گوش فلک رو کر میکنه ! آدمی که انقدر داره که اگه فقط بشینه و بخوره برای چند نسل بعدش میمونه ! ادمی که هر جا میشینه از اصالت و شجره نامه خانوادگیش حرف میزنه، آدمی که ادعای دین و مذهب خدا و پیغمبر میکنه یه لحظه ذکر و  تسبیح و صلوات ازش دور نمیشه ، اما همین آدم یه ذره شعور اجتماعی و فرهنگ تو وجودش نیست ! آدمی تعصب جلوی چشاش رو گرفته و نمیزاره حتی جلوتر از دماغ خودش رو هم ببینه ! آدمی که میخواد تو عصر فرهنگ و تکنو لژی به شیوه 1000 سال بیش زندگی کنه ! آدمی که از مردی فقط داد زدن و کتک زدن رو بلده ! آدمی که زن رو مثل یه ماشین میبینه که فقط باید بپزه و بشوره و بچه بزرگ کنه ، آدمی که با داشتن زن و بچه هنوز چشمش دنبال این و اونه و گردنش مثل رادار همه جا رو میپاد و نگاش تا مغز استخون ادم و میلرزونه ! اما زن بیچاره نباید سرش رو بلند کنه ، زنی که تحصیلات چیزی کمتر از مرده نداره اما چون اقا صلاح نمی دونه و جامعه رو سالم نمیدونن (نادان همه را به کیش خود پندارد ) خانم باید بشینه تو خونه و بافتنی ببافه و هر روز جلوی اقا قورمه سبزی و فسنجون بذاره و جز چشم گفتن چیز دیگه ای تو دهنش نباشه ، اونوقت که میشه یه زن خوب و نمونه !

 

امشب سر این قضیه خیلی به هم ریختم ، شاید من اگه جای اون خانم بودم یه لحظه هم نمی تونستم تحمل کنم که تمام شخصیت و هویتم رو ازم بگیرن و تبدیل بشم به یه موجود مطیع و سر به زیر که هیچ اراده ای از خودش نداره و فقط منتظر تا کس دیگه براش تصمیم بگیره و اگر هم بخواد مخالفت کنه جوابش رو با کتک بدن تا بیشتر تحقیر بشه و دیگه جرات مخالفت به خودش نده !!!!دیگه نمی تونم چیزی بگم فقط یه بیت شعر یادم میاد که خیلی هم بی ربط نیست :

    زاهدی کاین جلوه بر محراب و منبر میکند           چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند 

 

 تا بعد !