دیشب باد می آمد
پرده ای آسمان سیاه را پوشانده بود
هیچ فانوس روشنی در آسمان دیده نمی شد
خواب پشت دیوار اتاق قدم می زد
انتظار پلکهایم را می کشید
کلاغی روی شاخه های خشک چنار توی پارک
انتظار گرمای صبح را می کشید
توی جوی آب کنار خیابان
برگ چناری که از تجریش آمده بود
انتظار رسیدن را می کشید
به کجا ! خودش نمی دانست