یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

کودکی!!

 

دلم می خواهد تو کوچه باغهای پاییزی، روی برگهای زرد و نارنجی بدوم تا کودکی وجودم دوباره به شوق بیاد ، بدوم و برگها را زیر پام له کنم و با صدای خش خش برگها گوشم را بنوازم !

دلم می خواهد زیر بارون راه برم ، دهانم رو باز کنم و قطرهای باران رو بچشم و خیس خیس از قطرهای بارون عطسه کنم و وقتی به خونه بر میگردم مادربزرگ برام جوشونده تلخ دم کنه و بالای سرم وایسه تا لیوان رو تاته سربکشم !

دلم می خواد پام رو توی چاله پر آب کنم و سردی آب رو از روی کفش و جورابام حس کنم ، دلم می خواد دوباره وقتی از بازی برمیگردم لپ و دستام از سرما قرمز و بی حس بشه اونوقت بابا دوباره دستای کوچیکم رو تو دستش بگیره تا گرم شه و لپم رو ببوسه و من هم از خستگی تو بغلش خوابم ببره !

دلم می خواد یه روز صبح از خواب بیدار شم و ببینم دوباره 6 سالمه ، همون موقع ها که مادربزرگ هنوز زنده بود ، همون موقع ها که پدربزرگ برای آخر هفته ها لحظه شماری میکرد تا نوه های قد و نیم قدش از سر و کولش بالا برن و اون از جیبش آبنبات و نخودچی دربیاره و بین همه بچه ها تقسیم کنه ، اون موقع که اختلاف بزرگتر ها هنوز رو روابطشون سایه ننداخته بود ، اون موقع ها که بچه ها واقعا بچه بودن اما ادای بچه ها رو در نمی آوردن اون موقع ها که آخر هفته ها همه خونه مادربزرگ جمع میشدن ، همون موقع ها که وسط بازی همیشه دعوامون می شد و برای هم خط و نشون میکشیدیم اونوقت مادر بزرگ با یه کاسه بزرگ انار قرمز دونه کرده با گلپر و نمک می اومد و انارها رو توی کاسه های کوچیک گل سرخی میریخت تا دوباره دعوامون نشه .اون شبای پاییزی که همه دور پدربزرگ جمع میشدیم تا قصه ماه پیشونی رو برای هزارمین بار بشنویم ، چشمامون یواش یواش گرم میشد و به شیرین ترین خواب دنیا فرو میرفتیم و صبح با صدای قل قل صدای سماور بیدار میشدیم و تند تند نون داغ و چای و پنیر که خشمزه ترین غذای دنیا بود رومی بلعیدیم تا بازی یه وقتی دیر نشه .

با صدای رعد و برق و بارون سیل اسای دوباره به خودم میام تا دوباره دنبال کفشی بگردم که یرای برگشتن به روزای خوب بچگی اندازه پام باشه !!!

نظرات 11 + ارسال نظر
پرنده تنها یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:00 ق.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

ایول (;
این متن از خودت بید ؟

سفرکرده یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:49 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com

یادداشت شما پاییزی و زیباست
دلت دریا

Heaven Searcher یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:05 ق.ظ http://hsearcher110.persianblog.com

سلام ... دلم الان همین الان انار می خواد !‌همینه که پاییز رو از همه فصل ها بیشتر دوست دارم !

پویا یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:22 ب.ظ http://eteraz.blogsky.com

سلام چطوری؟ خیلی خوشحالم که باز دوباره آپ کردی...

مسعود غلامی دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:05 ب.ظ http://www.gholami.mycloob.com

خیلی قشنگ بود سحر جان

ستاره قطبی جمعه 4 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:07 ب.ظ http://star2sky.com

آره یادش بخیر.....
ولی به نظر من همه این کارو رو میشه انجام داد ....
اما یعضی ها شون رو توی خیال....
.
تا بعد...

ی جمعه 4 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:24 ب.ظ http://persianyahoo.blogsky.com

درود .. قالب اگه میخوای بیا .. قالب های بلاگ اسکای بیده جیگر ...جاودان باشی.

سرخ سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:05 ب.ظ http://www.sorkh.blogsky.com

سلام. فکر نمی کنی که دلت برای من تنگ شده باشه؟(دو نقطه دی)
دومین سالگرد وبلاگمه. دل من که برای تو حسابی تنگ شده.

می دونم ممکنه نیایی مثه همیشه اما گفتم خبر کنم که دیگه بعدا ...
بی خیال فقط این پیغام رو دادم که...
خداحافظ

Heaven Searcher شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:32 ب.ظ http://hsearcher110.persianblog.com

تو نمی خوای آپ کنی ؟

سرخ پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.sorkh.blogsky.com

حق با سکوت بود. صدا در گلو شکست.

آید ین شنبه 3 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ب.ظ

خیلی زیبا بود.خوب شما می توانید آرزو کنید.ای کاش من هم می تونستم.امید وارمارزوهای زیباتون براورده شه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد