یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

 

ای قلب من با من بخوان

در خلوتی بی انتها

بی کس تر از تنها شدن

ای شمع دل روشن بمان

افسوس روح زندگی

مرده کنار سنگ ها

سنگی نبوده در میان

دلها مثال سنگها

عمرم گذر کرد و نشد

عشقی کنارم ماندگار

تنها ز چشمم اشکها

رفت و ز من هم جدا

من هم گرفتار سکوت

در ابتدای حرف ها

حرفی نبوده در میان

پژمرده در ابر خیال

رنگی زدم بر دفترم

چون کودکی بی ادعا

کودک شدم من اینچنین

با قلب کوچک در زمین

اما خیالی تلخ بود

آن کودک و لبخند ها

بازم صدای درد بود

در ابتدا و انتها

تلخ و سیاهم ای رفیق

با من بمان چون سایه ای

من خسته ای بی سایه ام

غمگین ترین مرد زمین

من هم گرفتار سکوت

چون ماه در ابر سیاه

ماهم ولی بی نور چون

سنگ سیاهی در شبا

گفتم بمان ای آزرو

در قلب من ریشه بزن

باز هم امیدی تازه باش

در قلب این تنهاترین

اما امید و آرزو

عمریست رفته از برم

همراه قلب بی کسم

رفتم من از این سرزمین

 

                                                      نوشته مازیار