یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

یادداشت های من

تراوشات ذهنی من

بدرود


چند
وقته بد جوری دچار روز مررگی شدم...لحظه ها می گذره...ثانیه ها میان و می رن...ولی من فقط می شینم و سایه هاشونو تماشا می کنم… همیشه کلی حرف برای گفتن داشتم اما الان احساس میکنم حرفی برای گفتن ندارم یعنی حرف جدیدی ندارم. کلامم به نقطه رسید و دیگر سر خطی وجود نداره همه حرفام یه جوری تکراریه شاید دیگه دلیلی برای نوشتن ندارم ! شاید دیگه ننویسم ! شاید یه مدت به خودم مرخصی بدم و دوباره برگردم به یه زمانی احتیاج دارم تا بتونم دوباره افکار پراکندم رو سر و سامون بدم و دوباره انگیزه پیدا کنم . از همتون ممنونم که تا امروز تحملم کردید و با نظراتون بهم دلگرمی دادین راستش نمیدونم تا کی نتونم بنویسم ولی امیدوارم خیلی زود بتونم دوباره برگردم اینجا چون اینجا رو کلی دوست دارم ! ازش کلی خاطره دارم یه جورایی بهش وابستم راستی اگه کسی می خواد اینجا بنویسه به من خبر بده حاضرم اینجا رو موقتا بهش واگذار کنم ! البته شرط داره ها ......!!!!

من!!



من بلد نیستم ترانه بخوانم
من بلد نیستم شعر بگویم
من بلد نیستم ساز بنوازم
من بلد نیستم به دروغ لبخند بزنم
من بلد نیستم بی جهت شاد باشم
من بلد نیستم
تنها بخندم
من بلد نیستم گریه نکنم
من بلد نیستم خاطره نداشته باشم
من بلد نیستم خاطرات رو فراموش کنم
من بلد نیستم لحظه ها رو نبینم
من بلد نیستم برگهای چنار را خورد کنم
من بلد نیستم غروب رو دوست نداشته باشم
من بلد نیستم مورچه ای را دست و پا زنان در آب رها کنم
من بلد نیستم حافظ را از حفظ کنم
من بلد نیستم سهراب نخوانم
من بلد نیستم
با شاملو هم صدا نشم
من بلد نیستم از چراغ سبز بگذرم
من بلد نیستم پشت چراغ قرمز بایستم
من بلد نیستم رنگ خاکستری را دوست داشته باشم
من بلد نیستم  سبز نباشم
من بلد نیستم زیر باران راه نروم
من بلد نیستم ساده نباشم
من بلد نیستم دروغ بشنوم
من بلد نیستم دروغ ب
گم
من بلد نیستم دل شکستن را یاد بگیرم
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
من بلد نیستم ترا فراموش کنم
من بلد نیستم ...
ـ من بلد نیستم حتی دیوونه باشم  ـ

سلام
امروز فقط اومدم چند مورد بگم و برم 

ـــ چند وقته بد جوری قاطی کردم خوشبختانه بهمن داره تموم میشه بهمن همیشه برای من ماه خیلی بدی بوده امسال هم روش از اول بهمن هر چی اتفاق بد بود افتاده . آخریش هم سوختن هارد نازنینم بود حالا همه نوشته هام و تمام فایل ها و برنامه ها و کلی چیز دیگه ای که توش داشتم پرید تازه از اون هم بدتر الان یه هارد ۵ دارم که هیچی توش جا نمیشه  همش هم به خاطر کمبود جا دارم هنگ میکنم ! سازمان برنامه بوجه هم فعلا اوضاش خوب نیست باید با همین هارد یه جوری کنار بیام .
ـــ تو انتخابات شرکت نمی کنم راستی اون تبلیغ مسخره چیه که بلاگ اسکای روی وبلاگ ها می ندازه فکر کنم بلاخره یه  ادمین پیدا کرده    راستی اون لیست ۲۰۰ نقره نماینده های از پیش انتخاب شده رو کی دیده ؟؟!! خیلی دلم میخواد توضیح شورای نگهبان رو در مورد اون لیست بشنوم !
ـــ از این به بعد ممکنه کمتر بنویسم شاید هم بیشتر  نگران نشید اگه یه دفعه چند روز غیبم زد . ( البته می دونم خوشحال میشید )
ـــ آخریش هم ..... فعلا هیچی بعدا میگم !!!

Valentine

هدیه من به شما


اگه خوب دقت کرده باشید این
روزها میتونید ردپای زیبای عشق رو دور و برتون ببینید , کارتهای رنگارنگ تبریک , عروسکهای قشنگ , انواع و اقسام شکلات , کاغذهای رنگی و بالاخره قلبهای قرمز در طرحها و سایزهای مختلف بازهم اگه این روزها سری به مراکز فروش اینطور جاها زده باشید حتما با افرادی مواجه شدید که با شور و اشتیاق مشغول خرید کردنن ، مغازه های لوازم تزیینی سر تا پا قرمزه و از در و دیوارشون قلب میباره و جذابیت تزئییناتشون آدم رو وادار به عاشق شدن میکنه و احساسات رمانتیک ، آدم رو قلقلک میده .
بقدری تو این
مرکز خرید دختر و پسر وول وول میزنه که آدم بزرگها هم کنجکاو میشن و اکثرا از اینهمه هیجان و شادی سر شوق میان و حتی یه پیرمردی رو دیدم که برای زن پیرش یه قلب پارچه ای بزرگ خردیده بود و پیرزنه هم از خوشی تو پوستش نمیگنجید و این کارشون رو خیلی ها تاثیر گذاشت از جمله خود من که نزدیک بود اشکم سرازیر بشه! درسته که ما در واقع این روز رو از غربیها گرفتیم و بعضی از آدمهای ایرادگیر و خشک و مذهبی جشن گرفتن این روز رو لوس بازی و قرتی بازی و مسخ شدن در فرهنگ غربی میدونن ولی بنظر من فکر نام گذاری یک روز به اسم عشاق کار قشنگیه حالا ماله هر فرهنگی میخواد باشه ! یه چیز دیگم بگم اونهم اینکه  هدیه دادن به دیگری کار فوق العاده قشنگیه مخصوصا تو مناسبتهای مهم و اینکه نفس هدیه دادن قشنگتر ،مهم نیست که ماهیتش چی باشه , با یه هدیه کوچیک حتی یک کارت یا یک شاخه گل هم میشه روز عاشقان رو کنار هم جشن گرفت و عشق رو به هم دیگه نشون داد پس در کنار هم خوش باشین و تا میتونین حرفهای رومانتیک بهم بزنن و مهمتر از همه اینکه کاری کنید که عشقشون هر روز گرمتر از دیروز بشه , اونهایی هم که امسال تنهان هر چه زودتر عشقشون رو پیدا کنند ولنتاین سال دیگه نزدیکه!



 25 بهمن سی هفتمین سالگرد مرگ فروغ فرخزاد

یادش گرامی

زندگینامه فروغ

شعرهای فروغ


دستنوشته


 
می رفتم تا به جایی برسم

اما کجا؟! هر جا؟! همه جا ؟! هیچ جا ؟!

جایی برای ادامه دادن نبود !

برای نبرد با مرگی که خیلی پیشتر رسیده بود !

برای مبارزه با اجلی که با خنده مهیبش به خوش باوریم می خندید ! خوش باوری منی که فکرمیکردم بر او چیره ام .

اما امتداد مسیر نبودن به پوچی پیوست ، به درک شکست ، من هر بار آنقدر شکستم که ذرات وجودم یارای به هم پیوستن را نداشتند !

ولی یکی آمد !!

با دلی مرده خسته از جور!
همخونی که شاید همخون نبود و بوجود آورنده ای که رفته بود یا مرده بود !

و زندگی ای که شاید زندگی نبود !

جفا دیده ای از زمانه که از سنگینی جورش پناه به مسکن هایی را برایش موجب شده بود که تسکین دهنده  نبود !

کسی که هیچگاه نفهمیدم که بود ،

و من نفهمیدنم را جار زدم تا شاید صداقت ناجی ام باشد ، تمام هستی ام ، غرورم را در طبق اخلاص نهام شاید ایثار فریاد رسی باشد .

من با دهان بسته فریاد می زدم با تصور اینکه او خواهد شنید و احساس خواهد کرد ،با دستهایش با چشم هایش با تمامی وجودش.

ولی او نشنید ، نه او شنید نه آنان که فریاد های دیگرم را شنیده بودند .

او که بود ؟!؟!؟ نفهمیدم !

یکی چون من ! شکسته ! بند نخورده ! خسته !

نه او شکسته تر بود ، آنگونه که ذرات ویران شده مرا ویرانتر کرد .

از کنارم گذشت و سهم من از مجاورت با او یک گوشه چشم بود ! یک نگاه ! متفاوت از یکی دیگر !

من دلخوش بودم از این که هوا را برای نفس کشیدن می دزدیدم برای ماند و رسیدن به یک احساس مشترک و آن امید بود و امید یعنی بودن و بودن یعنی زندگی !
ولی ...
ولی او رفت و ندید تنهاییم را و فکر نکرد شاید خرده های پیکرمان در کنار یکدیگر برپا شود ، شاید خردی پیکرم را ندید !

شاید هم خودم را ؟...

شاید من کسی نبودم تا ببیند !

ولی چرا تلاشم را ندید ، تلاش برای کسی بودن ، تلاش برای کسی شدن .

اوهر کس بود رفت ! و در آغاز راه نا امیدی را میهمان دلم کرد ، دلی که تپیدنش را باید ارج نهاد .

زیرا تپیدن در جسمی مجروح که روحی مجروحتر احاطه اش کرده کاری بس دشوار است .

او رفت ومرا در میان جمع تنها گذاشت جمعی که هیچگاه تلاشم را ندیدند !

جمعی که فریادشان را از آنسوی دیوارها شنیده بودم و از پشت حباب های شیشه ای ظاهرشان پدیدار بود ، فریاد مرا نشنیدند!

"او هم !!"

و طنین زنگها برایم آرزو شد زنگهایی که برای انها به صدا در می آید وبرای من خاموش است ، خاموش خاموش

انگار هیچ صدایی شنیده نخواهد شد و قصه تمام شد

قصه زندگی ام شروع نشده تمام شد

با رفتن او ، امید رفت ، زندگی رفت ، تلاش برای آینده بی ثمر ماند !

چرا که آینده به گذشته پیوسته است .

" بخندم؟ !"

" زندگی کنم ؟!"

" برای چه ؟!"

" به امید که ؟!"

او دیگر شکستم را نخواهد دید

                               " زیرا او رفته است " 

                                                                                                             نیمه شب ۲۶ دیماه ۸۲

آغاز


آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم . با هر نفس هزار بار بسوی مرگ دویدیم . تو این قمار کوتاه , نبرده هستی باختیم تا خنده رو ببینیم از گریه آینه ساختیم . آدم خیلی حقیره , بازیچه تقدریه پل بین دو مرگه , مرگی که ناگزیره . حتی خود تولد آغاز راهه مرگه , حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه ...

--------------------------------------------------------------------------
تا حالا ۳ فیلم تو جشنواره دیدم ۲ تا خوب بود یکیش هم مزخرف ( توصیه می کنم به هیچ وجه شکلات رو نبینین )  ۳ تا دیکه هم میتونم ببینم پیشنهاد بدین ببینم چی ها رو برم ببنم !